8- درمونگاه، نمایشگاه، حموم....
سلام خاله ها...
خوبین؟ خوشین؟ نی نی هاتون خوبن؟
پریروز صب که آخر ماه بود من و امیرعلی و باباییش رفتیم درمونگاه. نه اینکه موقع مراقبت بهداشتی امیرعلی باشه ها، نه. خودم بردمش تا هم با مربی با تجربۀ اونجا مشورت کنم و هم خودم و امیرعلی رو وزن کنم ببینم الان که حدود یه ماهه فقط شبا تو خواب و بیداری دارم بهش شیر میدم رو وزنمون چقد تاثیر داشته.
به مربی که گفتم از شیر گرفتمش گفت: خیلی کار خوبی کردی. الان از یه سالگی به بعد دیگه شیر زیاد ارزش غذایی براشون نداره. البته شیر پاستوریزه یادت نره بهش بدی.
گفتم: شیر دوس نداره به جاش شیرعسل و شیرموز میدم.
گفت: عالیه. غذا میخوره؟
گفتم: آره خیلی غذا خوردنش بهتر شده.
ازش اجازه گرفتم واسه وزن کردن امیرعلی. ماشالا شده 12 کیلو. یَنی تو این یه ماه 900 گرم اضافه کرده.
بعدش رفتیم نمایشگاه پاییزه. زیاد خوب نبود. آخه بعضی غرفه ها رو همین مغازه دارای بازار خودمون گرفته بودن.
امیرعلی دوس داشت به همه چی دس بزنه. خیلی گرم بود. کلی عرق ریختیم.
بعد رفتیم آبخوری کنار میدون که کنار جادۀ راه کربلاست. بابایی دستش رو دو سه بار خیس کرد و کشید به صورت و موهای امیرعلی. منم دستم رو شستم و آب خوردم و چون زیاد ازحد سرد نبود تو کف دستم آب ریختم و دادم بهش. یه آقایی که معلوم بود همشهری نیست و زائره گفت: به پسرتون تونستین آب بدین؟ ما برگشتیم طرفش و بابایی گفت: جان؟ دوباره گفت: پسرتون تونست آب بخوره؟ و بطری آب معدنیش رو که تازه توش آب سرد ریخته بود گرفت طرفمون. مام گفتیم آره و تشکر کردیم. منم وقتی رفت گفتم: اجرت با آقا امام حسین(ع).
بعدش اومدیم خونه و امیرعلی هی میگفت: آب، آب. بدجوری گرمش بود. حتی شستن صورتش هم خنکش نکرد:
کلی آب خورد.
و آب بازی کرد.
منم کلی دنبالش دویدم و عکس گرفتم رفته بود نشسته بود دم در پشتی که همیشه بسته ست و پلمپ.:
و بعدش بردمش حموم.
+ دو سه روزه میخوام یادش بدم تو پوشک جیش نکنه. صبا که بیدار میشه زود میبرمش و جیش میکنه. یه بار که بردمش و گفتم :مامانی جیش کن. یه کم شکمش رو داد تو و به من نگاه کرد و نیشش رو تا بناگوش باز کرد و گفت: جــــــــــــــــــــــــــــــی... به جای جیش کردن صداش رو درمیاورد.
+ وقتی مشغول بازیِ و داره اسباب بازی ها رو تو یه ظرف مثلا میریزه و میخواد بشماره فقط یه عدد میگه: دو دو دو
+ چند ساعت پیش تلویزیون یه مستند از جنگ نشون میداد. یهو دستش رو گرفت طرف تلویزیون و عصبانی هی تکون تکون میداد و یه چیزایی رو داد میزد و میگفت. من و باباش بهش نگاه کردیم و خندیدم. من: چی میگه مامان جون؟ باباش: داره به بعثیا فحش میده...
چند تا از کلمات امیرعلی که یادم رفته بنویسم و بقیه عکساش تو ادامه مطلبه.
این چیه؟ این چیه؟
کُلامَم کلاهم
کُدا کلاه
پا پا
دَ دست
یِ یک
دوو دو
تِ سه
اَم اَم (غذا)
عَلّیع (غلیظ تلفظ کنین) علی (اسم باباش نه ها، وقتی میخواد بغلش کنیم یا از جایی بالا بره میگه علیع، چون خودمون گفتیم یا علی)
مَنِ منظورش مالِ منِ
من بده بده به من
بلیم بریم
آتی آتیش
در در
نی نیست
جی جیش
اَن اَن