امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

♥♥♥ امیرعلیِ مامان ♥♥♥

31- سرما خوردگی

سلام امیرعلی مامان بازم مامان دیر اومدم اینجا تا از تو بنویسم...  ببخش فدات تو این مدت تو ماشالا بزرگتر شدی و حرف زدنت بهتر شده... یا در حال بدوبدو هستی  یا یه ریز حرف میزنی یا پای تلویزیون هستی یا داری نقاشی میکشی  یا یه تسبیح دستت گرفتی و میچرخونی یا کله ات تو ماشین لباس شوییه!!! الهی مامان فدات بشم دیگه چیزی تا ساله شدنت نمونده فدات شم. خدایا شکرت هزاران بار شکرت که همچین پسر ماهی بهم دادی... خدایا همیشه حامی و پشتیبانش باش.... تنش رو همیشه سلامت نگه دار...     چندوقت پیش امیرعلی تقریبا هیچی نمیخورد...  شاید کمی ماست کلافه شده بودم.... &n...
12 بهمن 1393

30- ماشالا به این مدل :))

سلام به همه خوبین؟   من و پسری هم خداروشکر خوبیم.... میدونم بازم به حرفم عمل نکردم و دیر اومدم...  اما واقعا اوضاع روحی خوبی نداشتم... تحمل این وضع به خودی خود سخته چه برسه اینکه باید برای شما خودمو خوشحال و بانشاط نشون بدم... امیرعلیِ مامان نزدیک     روزِ که فقط شبا پوشک میشه..... البته وقتایی که میریم بیرونم پوشک میشه غیر از 2 بار که با بابایی رفت مغازۀ نزدیک خونه مون... + هفتۀ قبل رفتیم مرکز استان خونۀ آبجی بزرگه و اونجا کلی کلمات جدید به کار بردی... خیلی بهمون خوش گذشت....  اونام از بودن تو خوشحال بودن....  با هر ذوق کردنت کلی ذوق میکردن و با گریه هات حسابی ناراحت م...
29 مهر 1393

28-اولین دوست دارم....

5 شهریور     00:05 بارها ازم آب خواست و هر دفعه فقط یه قُلپ خورد.... امیرعلی: آب ما... من: وای... چقد آب میخوری..؟ امیرعلی:     یه کم آب...  یه کم 13 شهریور    23:30 از خونۀ مامان بزرگ برمیگشتیم و دم در خونه مون پیاده شدیم....  طبق معمول روبروی خونه مون یه ماشین سنگین پارک کرده بود....  این دفعه از اونا بود که پشتش چادره و خیلی بزرگ... امیرعلی: اوووووه...   واااااای....  مــــاشینه.... من: این کامیونه...  ماشین بزرگ!! امیرعلی: عّای جون.. .   (آخ جون!!)   قــــشــــنگه.... من...
14 شهريور 1393

27- توالت رفتن!!

سلام به همه خوبین؟ خوشین؟   الهی همیشه خوب و شاد باشین... امروز   روزِ که امیرعلی پوشک نمیشه.... ولی هنوز خودش جیشش رو بهم نمیگه.....    خودم باید هی چک کنم و ازش بپرسم: من: امیرعلی! جیش نداری مامان؟ امیرعلی: نچ! من: امیرعلی! جیش نکنی تو شورتتا...  پوشک نیستیا.... امیرعلی: بلدم بابا..!!! من: امیرعلی! حواست باشه جیشت رو بهم بگیا... امیرعلی: خودم بلدم.... من: امیرعلی! جیش نداری مامان؟؟ امیرعلی: ندالَم بابا.... ولی بازم من باید چک کنم... یه ذره رو میریزه تو شورتش بعد از رفتارش میشه فهمید جیش کرده...  ...
12 شهريور 1393

26- مردِ کوچولویِ من :)

ساعت حدودای   بود که بابایی از سرکار برگشت و من رفتم تو آشپزخونه که براش غذا گرم کنم بابایی هم رفت دوش بگیره ساعت         از اونجا که از دیروز عصر هی مُدام سرگیجه داشتم مخصوصا وقتایی که سرپا بودم   باز سرم گیج رفت و در قابلمه از دستم افتاد و صدای بلندی داد و کلی چرخید و سروصدا کرد.... پسری هراسون اومد تو آشپزخونه     موتورش تو دست راستش و ماشینش تو دست چپش: پسری: اُه  خدّا...   سوخی؟   (سوختی؟) من: نه مامان. .. .    سرم گیج رفت از دستم افتاد..... پسری: وای من تَسّیدَم.....    (ترسیدم) موند...
4 شهريور 1393

24- تو این 2 ماه چی گذشت؟

سلام متاسفانه نتونستم نزدیک به 2 ماه وب پسر گلم رو آپ کنم. ...     واقعا شرمنده اش شدم. .. .   ولی نت مون قطع بود و کاریشم نمیشد کرد...  از دیروز دوباره بابایی نت رو وصل کردن و اگه خدا بخواد از این به بعد زود به زود اینجا آپ میشه که وقتی پسری بزرگ شد خاطراتش نصفه نیمه نمونه.... تو این ماه خوشبختانه حرف زدن پسری خیلی خیلی بهتر شده ...   کلمات بیشتری رو به کار می بره و بیشتر سعی میکنه جمله بگه و دیگه سعی نمیکنه فقط با اشاره منظورش رو برسونه.... من سعی کردم لغاتش رو بنویسم ولی خب تو این 2 ماه کلی کلمات جدید یاد گرفته که ثبت همه شون مقدور نبود.... 22 خرداد       &nbs...
19 مرداد 1393

13- لغات جدید امیرعلی تو این سه ماه و نیم که نبودیم...

سلام به همه...   خوبین؟  خوشین؟ نی نی ها چطورن؟ ایشالا همیشه سلامت باشن... بیشتر از 3ماه و نیمه که نبودم...    امیرعلی مامان تو این مدت خیلی بزرگتر و ماشالا شیطون تر شده ، ایشالا تو پستای بعد راجبِ شیرین کاریاش مینویسم. هرچند سرماخوردگی های گاه و بیگاهش  نمیذاره زیاد وزن گیری خوبی داشته باشه ولی خداروشکر خوب و سلامتِ... اینم از لغاتی که تو این مدت یاد گرفته: 12 آذر ؛ ساعت 20:30 : اومد با انگشت اشارۀ دست راست به عینکم اشاره کرد و گفت: عیّنَ...  که بعداً تبدیل شد به : عِینی... 13 آذر 21:29 : (براش فیلم های آموزشی "با ما" رو گذاشتیم. قسمت خوراکی ها) پِتّه ...
21 بهمن 1392

5- لغات جدید امیرعلی...

+ سلام خاله ها.... خوبین؟ خوشین؟ ما که خداروشکر خوبیم و خوشحال از داشتن همچین خاله هایی....   بهله... + این روزا امیرعلی داره با نخوردن شیر کم کم کنار میاد...  موقعی که خوابش میاد اذیت میشه و بی قرار... و تلافیش رو سر من درمیاره...  و منم واسش سورۀ والعصر میخونم و بغلش میکنم و تکون تکونش میدم و نازش میکنم تا کم کم آروم بشه و خوابش ببره... + چند تا لغت تازه یاد گرفته:    نی         یَنی نیست    بالی      یَنی بالش    اُتـــــا   یَنی افتاد   بال         یَنی بالا گوشی ماها رو دستش میگیره و الو الو میگه و ب...
20 شهريور 1392

2- حرفای امیرعلی...

سلام به همۀ خاله هایِ گل... امروز میخوام راجبِ حرف زدن امیرعلی خان بنویسم... البته چون هنوز یه سال و نیمه ست زیاد حرف نمیزنه ولی میخوام اینا رو بنویسم تا از این به بعد هر حرف تازه ای که زد ایشالا تو همون روز ثبتش کنم... اولین کلمه ای که امیرعلی گفت مامان  بود... چند ماهت بیشتر نبود.... هنوز نمیتونستی خودت رو برگردونی رو شکمت....  من گذاشتمت پیش بابایی و رفتم حموم... چند دقیقه بعد شروع  کردی به نق زدن...  شیر میخواستی ولی چون من نبودم نق زدنات شد گریه و گریه شد جیغ و هوار...    بابایی هم هر چی سعی کرد نتونست آرومت کنه...  پستونک دهنت گذاشت ولی تو مینداختی بیرون و بیشتر جیغ میزدی....  بابا...
15 شهريور 1392
1