امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

♥♥♥ امیرعلیِ مامان ♥♥♥

3- توپ بازی تو حیاط چه کیفی داله مامان...

1392/6/16 12:29
نویسنده : مامانی
436 بازدید
اشتراک گذاری

+ املوز خیلی خوشحالم..  آخه مامانی واسه دومین بال منو بُلد تو حیاط...

نمیدونین چه کیفی داشت...  حسابی توپ بازی کَلدم... از اینوَل به اون وَل دوییدم...

لَفتم سر حوض ولی مامانی نذاشت بِلَم توش...

کلی با مامانی بدو بدو کَلدیم... توپم که میوفتاد تو باغچه از مامانی میخواستم بلام بیاله...

ولی هنوز یه ساعتم نشده بود که مامان گفت دیگه بِلیم تو...

من از دستش دَل لَفتم ولی نمیدونم چِلا همیشه مامانی میتونه منو بگیله...؟

نق زدم ولی گوش نداد...  منو بُلد تو حموم...  وای من عاشق آب بازی اَم...

اینم یه عکس از دو لوز پیش که داشتم کارتُن میدیدم....:

این خلسیِ...  خیلی دوسش دالم....  وقتی لفتیم تو مغازه که پُل از علوسک بود من تا خلسی لو دیدم محکم بغلش کلدم و دیگه ولش نکلدم...  بابا یه علوسک خلسی دیگه نشونم داد که عین همین بود ولی لباسش پسلونه بود..  ولی من اینو میخواستم...

من عاشق اجاق گازم ولی مامانی وقتی داله آشپزی میکنه و من میلم کمکش کنم دوس نداله من بهش دس بزنم هی دعوام میکنه...  عاشق سینک ظرفشویی هم هستم و دوس دارم برم بالاش و آب بازی کنم ولی خیلی بلنده.... وقتی مامانی داله ظلف میشوله منم دوس دالم هی دول و بلش باشم ولی مامانی نمیذاله...

من دوس دالم یه چیزی زیل پام بزالم و شیر لوشویی لو باز کنم و آب بازی کنم واسه همین صندلیم رو میذاشتم زیل پام ولی مامانی بُلدش تو اتاق بغلی و دَل لو بست... بعد جایِ لوگوهام رو گذاشتم زیل پام... نمیدونم چلا مامان بابا زود عصبانی میشن و میان آب لو میبندن و اونقده سفتش میکنن که دیگه من هلچی زول میزنم باز نمیشه... اَه...

سه لوز پیش بی اجازه به گاز دس زدم این شکلی شدم:

 

+ مامانی موقع عکس گِلفتن خیلی از دستم عصبانی میشه آخه من هی میدوم طلفش و میخوام عکسا رو ببینم ولی اون میگه نیا...  بمون همونجا... واسه همین همیشه کلی دنبالم میدوه تا عکس بگیله...  اینم دیگه بهتل نشد بگیله...  ولی کلی خندیدیم سه تایی...

+ اولین حیوونی که دیدم بَبَعی بود...  با بابا و مامان رفتیم جایی که بابایِ بابا کار میکرد...  تو راه کلی ببعی دیدم و من کلی ذوق کردم و با دست اشاره کردم و گفتم: اووووووووووووووون   اوووووووووووون ، مامان گفت: اونا ببعی اَن مامان...  بگو: بع

منم گفتم: بَ.... بَ...    از اون به بعد هَل حیوونی میبینم بهش اشاله میکنم و میگم: بَ...بَ...

ولی یه بال مامان بهم گفت: نه مامان اینا جوجو اَن... جوجو

منم گفتم: جو جو

وقتی جیلجیلک میومد خونمون و مامان گفت: اینا ببعی نیستن و تو نباید بهشون دس بزنی... منم خودم واسشون اسم گذاشتم : گُگِ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

سحر
17 شهریور 92 9:12
الهی خاله قوبون اون خالت بره خوشملم


ممنونم آله سحر....
یه دختر دانشجو
17 شهریور 92 12:24
معلومه که میشناسمت خاله جون... ممنون که پیشم اومدی... دوست دارم
مامان دوفرشته
17 شهریور 92 16:01
وااااااااااااای دلم میخوادبخولمت
بانو
18 شهریور 92 19:04
ایشالله همیشه خوشحال باشی امیر علی جونم... خاله قربون حرف زدنت بشه...
دخترمغرور
19 شهریور 92 11:43
سلام عزیزدل من
ای جانم
قربونت برم من
چقدر کارات جیگر و دوست داشتنیه
از دست این بابا مامانا که نمیذارن کوشولوها حسابی شیطونی کنن
خاله بیا من کمکت میکنم اساسی شیطونی کن ولی به مامان نگیا
ایشالا هزار سال زنده باشی


لَلام آله... ممنون
راس میگی؟ واااااای عالیه..
دخترمغرور
19 شهریور 92 11:45
ماشالا هزار ماشالا چه عکسای بامزه ای
bahar
24 شهریور 92 15:43
الهی پسر ناز و شیطون خدا حفظت کنه