امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

♥♥♥ امیرعلیِ مامان ♥♥♥

14- اِوووووووووووووووووووووا...

1392/12/14 20:34
نویسنده : مامانی
287 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از اینکه بگم امیرعلی چه شیرینکاریی کرده باید یه توضیحاتی بدم...

هنوز واسه شهرستان ما گاز وصل نکردن و ما متاسفانه با اینکه خیلی خیلی وقت پیش شاهد بودیم که از شهرستان ما لوله های گاز رو گذروندن و بردن به عراق تحویل دادن ولی خودمون هنوز گاز نداریم و تو این زمستون سرد باید با آترا و سبلان نفتی خونه رو گرم کنیم...

پریروز 21 بهمن، ساعت 19:16 که داشتم آتیش آترا رو تنظیم میکردم یهو آتیش یه قسمت قرمز شد و رفت بالا..  یهو امیرعلی زبونش رو گاز گرفت ،چشاش رو گِرد کرد و دست راستش رو زد تو صورتش و گفت: آتی (آتیش)

شبشم که شب الله اکبر بود چون بابا خونه نبود من و امیرعلی سویی شرت پوشیدیم و چون هوا سرد بود کمی تو حیاط وایسادیم و بقیه اش رو دم در هال وایسادیم و به صدای شلیک ها و ترقه ها گوش کردیم و الله اکبر گفتیم...  امیرعلی : الـــــــــــــــــــا اَبــــــــــــــــــَر 

یهو یه صدای انفجار بلند اومد و باز امیرعلی زبونش رو گاز گرفت و دستش رو زد تو صورتش و شروع کرد به حرف زدن که من جز الله اکبر هیچیش رو نفهمیدم...

من نمیدونم این حرکت رو از کجا یاد گرفته...  درست مثل خانم هایی که میگن: اِوووووا...

امیرعلی جایی که من سینی ها رو میذارم یاد گرفته...  دیشب که برا باباییش چای آوردم..  باباش رو مجبور کرد که قندون و لیوان چاییش رو دربیاره و بعد سینی رو برداشت و بدو بدو برد تو آشپزخونه و گذاشت کنار بقیۀ سینی ها...

ولی شیطنت هایی هم داره که کفر منو درمیاره...

مثلا روزی چندین بار آب روشویی رو باز میکنه و تو روشویی یا اسباب بازی میذاره یا اینکه لباس یا حوله...

یا اینکه به آترا و درب نفتش دست میزنه...

یه عادت بدی هم که داره دوس داره موقع غذا خوردن پاش رو بذاره تو ظرف...  چون بارها بهش گفتم نکن کار خوبی نیست و میدونه کارش درست نیست ولی باز پاش رو بلند میکنه و آروم میاره طرف ظرف و منو نگاه میکنه و منتظر میشه من بهش بگم پات رو نذار تو ظرف!!!شکلک های شباهنگShabahang

کلماتی که یادم رفت بنویسم:

بَتّی : بغل  البته اوایل میگفت: بَتَل..  ولی انگار هرجور خودش راحته تغییرشون میده..

دَپی: دمپایی   پییَپسی: کفش!!!

علی : علی

فافا : فاطی

مَنّی : مریم

آله : خاله

پاپا : پاپا (بابا بزرگ)

شُتو : شکوه   بعد شد: اُتو

 آتّا : آترا

پسندها (1)

نظرات (5)

یاسمن (سه شنبه ها
23 بهمن 92 14:21
ههه ههه خیلی باحال بود باید برای این بچه یه دیکشنری دایر کنن برای کم کردن حجم عکس اون نرم افزار به درد نمیخوره یه راه دیگه یادت میدم اول باید مجموعه آفیس رو نصب کرده باشی رو سیستمت بعد عکس که میخوای رو روش کلیک راست میکین و میری توی پروپرتیز بعد دکمه یchang رو میزنی و microsoft office picture رو انتخاب میکنی حالا برو و عکست رو باز کن تو یه صفحه دیگه باز میشه اونجا بالاش تب picture داره اون رو میزنی و بعد compres picture رو انتخاب میکنی یه صفحه باریک میاد گوشه سما راست ، از اونجا به غیر از اولی هر گزینه ای رو انتخاب کنی به ترتیب حجم و سایز عکس کوچیکتر میشه
مامانی
پاسخ
حالا منم میام بعدها حسابی به نی نی شما میخندم ممنونم.. امتحان میکنم خبر میدم.. دستت درد نکنه عروس خوشگله
مامان آوا
24 بهمن 92 2:09
میگم نکنه خوزستانی هستی هااااااااااااااااااااااااااااااا نکنه هم جوار باشیم وخبر نمیدی
مامانی
پاسخ
نه متاسفانه خوزستانی نیستم... ولی دوسشون دارم یه جورایی استانامون همسایه هستن...
مامان امیرمحمد
24 بهمن 92 10:12
فدای الا ابر گفتنت بشم خاله جونمامانی اگر شیطونیاشون دوچندانه ولی شیرینیاشون صدچندانه
مامانی
پاسخ
ممنونم خاله...
نرگس
24 بهمن 92 18:04
سلام قرربونت برم دلم برات تنگیده فدات کی ببینمت عزیزم
مامانی
پاسخ
سلام خاله نرگس به زودی...
لیلا
27 بهمن 92 13:47
خاله فدای این شیرین زبونیات عزیزم!!!!
مامانی
پاسخ
ممنونم خاله لیلا جونم