14- اِوووووووووووووووووووووا...
قبل از اینکه بگم امیرعلی چه شیرینکاریی کرده باید یه توضیحاتی بدم...
هنوز واسه شهرستان ما گاز وصل نکردن و ما متاسفانه با اینکه خیلی خیلی وقت پیش شاهد بودیم که از شهرستان ما لوله های گاز رو گذروندن و بردن به عراق تحویل دادن ولی خودمون هنوز گاز نداریم و تو این زمستون سرد باید با آترا و سبلان نفتی خونه رو گرم کنیم...
پریروز 21 بهمن، ساعت 19:16 که داشتم آتیش آترا رو تنظیم میکردم یهو آتیش یه قسمت قرمز شد و رفت بالا.. یهو امیرعلی زبونش رو گاز گرفت ،چشاش رو گِرد کرد و دست راستش رو زد تو صورتش و گفت: آتی (آتیش)
شبشم که شب الله اکبر بود چون بابا خونه نبود من و امیرعلی سویی شرت پوشیدیم و چون هوا سرد بود کمی تو حیاط وایسادیم و بقیه اش رو دم در هال وایسادیم و به صدای شلیک ها و ترقه ها گوش کردیم و الله اکبر گفتیم... امیرعلی : الـــــــــــــــــــا اَبــــــــــــــــــَر
یهو یه صدای انفجار بلند اومد و باز امیرعلی زبونش رو گاز گرفت و دستش رو زد تو صورتش و شروع کرد به حرف زدن که من جز الله اکبر هیچیش رو نفهمیدم...
من نمیدونم این حرکت رو از کجا یاد گرفته... درست مثل خانم هایی که میگن: اِوووووا...
امیرعلی جایی که من سینی ها رو میذارم یاد گرفته... دیشب که برا باباییش چای آوردم.. باباش رو مجبور کرد که قندون و لیوان چاییش رو دربیاره و بعد سینی رو برداشت و بدو بدو برد تو آشپزخونه و گذاشت کنار بقیۀ سینی ها...
ولی شیطنت هایی هم داره که کفر منو درمیاره...
مثلا روزی چندین بار آب روشویی رو باز میکنه و تو روشویی یا اسباب بازی میذاره یا اینکه لباس یا حوله...
یا اینکه به آترا و درب نفتش دست میزنه...
یه عادت بدی هم که داره دوس داره موقع غذا خوردن پاش رو بذاره تو ظرف... چون بارها بهش گفتم نکن کار خوبی نیست و میدونه کارش درست نیست ولی باز پاش رو بلند میکنه و آروم میاره طرف ظرف و منو نگاه میکنه و منتظر میشه من بهش بگم پات رو نذار تو ظرف!!!
کلماتی که یادم رفت بنویسم:
بَتّی : بغل البته اوایل میگفت: بَتَل.. ولی انگار هرجور خودش راحته تغییرشون میده..
دَپی: دمپایی پییَپسی: کفش!!!
علی : علی
فافا : فاطی
مَنّی : مریم
آله : خاله
پاپا : پاپا (بابا بزرگ)
شُتو : شکوه بعد شد: اُتو
آتّا : آترا