12- یه شیطنت خنده دار...
وقتی داشتم پست پایینی رو مینوشتم صدایِ امیرعلی رو شنیدم که پیدا بود باز خودش رو تو دردسر انداخته و کمک میخواد وقتی برگشتم طرفش با این صحنه مواجه شدم:
بهله... ایشون لایِ دو تا پشتی گیر کردن.... من که خندیدم خودشم خنده اش گرفته بود...
بعدشم که گفتم رفت تو حیاط و بازی میکرد... رفت سراغ اسکاج بابایی که باهاش موتورش رو میشوره و نتیجه اش:
الانم داره با باباییش فوتبال بازی میکنه و وقتی میخواد توپش رو شوت کنه گاهی میگه: دیــــــــــــــش...
فک کنم میخواد ادایِ فیلم فوتبالیستا رو دربیاره.... کلی عاشقِ فوتبالِ.... نکنه میخواد فوتبالیست بشه؟ من که دوس ندارم
تا یادم نرفته بگم که یاد گرفته بگه : نون... و چند شب پیش (4 آبان حدودایِ 21) که داشتم باهاش بازی میکردم و بازم شیطنتش گل کرد و با دست کوبوند تو عینکم و خندید که از نظرش کار بامزه ای بود و انتظار داشت منم بخندم... منم گفتم: چرا هر کاری که به این کله ات خطور میکنه باید انجام بدی؟ و اونم خندید و گفت: کلّه... خونۀ آبجیم که بودیم یاد گرفت بگه : در... که به زبون خودمون یَنی بیرون...