13- لغات جدید امیرعلی تو این سه ماه و نیم که نبودیم...
سلام به همه... خوبین؟ خوشین؟ نی نی ها چطورن؟ ایشالا همیشه سلامت باشن...
بیشتر از 3ماه و نیمه که نبودم... امیرعلی مامان تو این مدت خیلی بزرگتر و ماشالا شیطون تر شده، ایشالا تو پستای بعد راجبِ شیرین کاریاش مینویسم.
هرچند سرماخوردگی های گاه و بیگاهش نمیذاره زیاد وزن گیری خوبی داشته باشه ولی خداروشکر خوب و سلامتِ...
اینم از لغاتی که تو این مدت یاد گرفته:
12 آذر؛ ساعت 20:30 :
اومد با انگشت اشارۀ دست راست به عینکم اشاره کرد و گفت: عیّنَ... که بعداً تبدیل شد به : عِینی...
13 آذر 21:29 : (براش فیلم های آموزشی "با ما" رو گذاشتیم. قسمت خوراکی ها)
پِتّه : پسته
کِیّ : کیک
19آذر حدودای 10:
عَتَل : عسل
13:09 :
آت : آش
13:13 :
من: امیر... چشمت کجاست؟ انگشت اشارۀ دست راس رو گذاشت رو چشم راستش و گفت: اینجات (اینجاست)
14:14 :
من: بگو امیر.. اون: اَمی
17:47 :
باباش بلال گرفته بود و من پوستاشون رو درمیاوردم. اشاره کرد به پوستا و گفت: آکّال (آشغال)
21:17 :
داریم تیتراژ "خداحافظ بچه" رو میبینیم.. اشاره میکنه به تی وی و میگه : نی نی
20 آذر 12:01 : (بازم داره "با ما" میبینه)
چِتم : چشم
لَ : لب
دَندا : دندان
اَبو : ابرو
اَنَّ : انگشت
ناتُن : ناخن
نان : نان
چا : چای
21 آذر:
غروب و داریم "اُسکار" میبینیم... با اشاره با تی وی ازم میپرسه: ای چیه؟ من: کرکس پسری: کَّ کَّ..
26 آذر حدودای 17 : پیل: پول
ساعت19: داره با گربۀ سخنگو بازی میکنه... پیشییَّ...
30 آذر اَرِضا : امیررضا
18:05 من ازش میپرسم: از این میخوای یا از اون؟ با اشاره به ماست: ازون...
نمیدونم به کی رفته که اینقدر عاشق ماستِ...
باتی : بازی
2 دی 3:09 نصفه شب شده و هنوز نخوابیده، براش لالایی ضبط شده گذاشتم... پسری: مامان؟ من: جانم... پسری: ای چیه؟ من: ماه پسری: ماه
3 دی 14:47 با پسرداییش "م" خداحافظی میکردیم.. پسری: خُدافِظ..
وقتی ناراضیه حرفاش رو کشدار میگه...
موقع شام که قرمه سبزی داشتیم: من: مامان... ماست بدم یا قرمه سبزی؟ پسری: سبزی
21 دی 23:11 :
من: تشویق... پسری: تَتویق..
28 دی 15:
گاک : گاو
10 بهمن: 23:
مِتاک : مسواک
واسه بار اول باباش مسواکش رو بهش داد و اونم قشنگ شروع کرد مسواک زدن... طوری که من داشتم شاخ درمیاوردم که این بچه چطور اینقدر وارد شده تو این کار!!!
البته هروقت من مسواک میزنم هی بهم زل میزنه...
قبلا هروقت مسواکش رو بهش میدادم به جای دندوناش در و دیوار و فرش رو مسواک میزد...
البته امشبم غیر از دندوناش کف پاشم مسواک زد...
ساعت 24: یه بازی جدید کشف کرد!! بالش بابا رو از زیر سرش میکشید و سرش رو هول میداد تا بشینه بعد میدوید میرفت جلو و خودش رو پرت میکرد تو بغلش تا بیوفته و دوباره از اول...
13 بهمن 11:38:
دارم "کوک طلایی" میبینم. 5 بار پشت سر هم و تند تند میگه: ای چیه؟ منم 5 بار تند تند میگم: پارچه... اون: پاچّه...
11:40 : از پشت منو بغل کرد و یه بوسِ صدادار گنده رو گونۀ چپم زد..
خیلی از اینجوری بوس میکنه... بیشتر فقط لپش رو به صورتمون میچسبونه یا اینکه لبش رو میذاره رو صورتمون و برمیداره... نهایتش خیلی صورتش رو به صورتمون فشار بده...
پسرک عزیزم... الهی فدات بشم... ببخش که دیر اومدم... از این بعد سعی میکنم زود به زود بیام و همۀ حرفا و شیطنات رو ثبت کنم... هرچند همه شون رو عمرا بشه نوشت بس که از صب تا نصفه شب شیطنت میکنی.... هزار ماشالا پسرِ مامان...