6- اولین چسب زخم امیرعلی....
+ سلام به همه
+ خوبین؟ نی نی هاتون خوبن؟ چیکارمیکنین با بچه داری؟
مام خوبیم خداروشکر، البته دیروز انگشت اشارۀ دست راست امیرعلی اووووووووووف شد
رفتم تو حیاط و چون میدونستم طبق معمول امیرعلی میاد دنبالم در فلزی ضد سرقت رو بستم که در ساختمون رو که باز میکنه اون در جلوش رو بگیره و نتونه بیاد دنبالم ولی بتونه منو ببینه،وقتی برگشتم تو و در رو بستم رفتم تو آشپزخونه که دیدم امیرعلی هی یه چیزی رو تکرار میکنه و مامان مامان میکنه نگاش کردم دیدم انگشت اشاره اش رو گرفته طرفم و هی با ناراحتی یه چیزای نامفهومی میگه، دیدم دستش خون میاد و پوستش ازش آویزون شده، پوست اضافه که یه ذره اش مونده بود رو کندم و بردم گذاشتم زیر آب و شستمش و اینجوری شد که اینطور شد:
+ بعدم چسب زخم بهش زدم:
+ هی نق زد و معلوم بود دستش داره شروع میکنه به سوختن.... رفت سراغ بازی ولی چسب زخمش رو درآورد و باز اومد سراغم... حالا معلوم بود دستش بدجور مسوزه... هی میگرفت طرف من و یه چیزایی میگفت که معلوم بود ازم میخواست کاری کنم که دردش نگیره... چندوقته وقتی میوفته یا دست و پاش به جایی میخوره و درد میگیره میاد پیش من و همونجا رو نشون میده که من بوسش کنم و تا بوسش نکنم نمیره... این دفعه هم من دستش رو بوس کردم ولی یه ذره نگاش کرد و چون بازم میسوخت دوباره گرفت طرفم ولی نه بوسه افاقه کرد نه فوت کردن نه تلویزیون تماشا کردن:
ظهر شده بود و خوابش میومد... از طرفی انگشتش میسوخت... ازم میخواست بغلش کنم، انگشتش رو فوت کنم و... اینقده تو بغلم چرخندمش که چشاش خواب رفت و گذاشتمش زمین... کمرم داشت میشکست!!! ماشالا هزار ماشالا امیرعلی 11 کیلو و 100 گرم بود ماه پیش چشمم کف پاش... منم که کلی ضعیف شدم...
+ الانم گوشیم رو دستش گرفته و داره معلوم نیست با کی حرف میزنه....
+ پریروزم کلی باهم قایم موشک بازی کردیم...:
قبلشَم کلی ماست خورد و ریخت رو لباسش... کلی بازی کردیم و خندیدیم..
+ انگار قراره دندونای آسیاش بیشتر بشن.... آخه یه هفته ای میشه که بدنش داغتر از معمولِ و گلاب به روتون دفعات دستشوییش بیشتر شده... و همین، کار منو بیشتر از قبل کرده...
دو روز پیش رفتم براش مشما دکمه ای گرفتم و میخوام دوباره از اون استفاده کنم چون الان کلی مای بیبی مصرف میکنه و هزینه اش خیلی زیاد میشه... البته شبا و وقت بیرون رفتن بازم از مای بیبی استفاده میکنم براش...
+ داره عمو پورنگ میبینه... وقتایی که شعر میخونن رو خیلی دوس داره و پا میشه جلو تلویزیون می ایسته و شروع میکنه به دست زدن و قر دادن...
+ مهر هم داره از راه میرسه..... کی بشه ایشالا منم امیرعلی رو مدرسه ببرم البته با این نظام اموزشی که ما داریم تا اون موقع معلوم نیست مدرسه رفتن چه تغییراتی بکنه...
+ هرچی که هست امیدوارم زرنگ و درسخون باشه کوچولوهای شمام ایشالا موفق باشن تو درساشون....
+ الانم باز انگشتش رو آورد که بوس کنم....
+ کلمات جدید امیرعلی: عِبِ یَنی عیبِ
نی یَنی نیست
مُ چِ یَنی مورچه (که فقط یه بار گفت و طبق معمول وقتی ازش خواستم تکرار کنه نکرد)
+ اینم بگم که از وقتی از شیر گرفتمش (نصفه و نیمه البته) علاقه اش به خوردن زیاد شده و تا خوردنی میبینه شروع میکنه به مَلَچ مولوچ کردن
+ تا من اینجا مشغول بودم و سرش رو پام بود، پای برنامۀ عمو پورنگ خوابش برد... منم چندتا عکس با گوشیم ازش گرفتم که تو اولین فرصت واستون میزارم..
+ بای