20- با امیرعلی از 26 بهمن تا الان
26 بهمن - 13:22 :
گوشیم رو میذاشت جلو چشاش که مثلا عکس بگیره...
من: میخوای عکس بگیری؟ امیرعلی: عَک...
1 اسفند - 13:50 :
امیرعلی: شربت
17 اسفند - 14:39 :
داره میگ میگ تماشا میکنه، هردفعه میگ میگ رد میشه و میگه میگ میگ امیرعلی: می می... و میخنده.
23 اسفند:
ماهی ها رو نگاه میکنه و میگه: مایی
24 اسفند - ساعت 00:48 :
من: بخواب مامان، شب بخیر امیرعلی میخنده و میگه: شب بپِل
25 اسفند - 11:24 :
با "برج هوشش" بازی میکنه و کاسۀ آبی رو دستش میگیره و میگه: آبی...
اولین رنگی که میگه..
25-26 اسفند!!! 00:00 واسه اولین بار بابایی بهش آدامس داد و فک کردیم زود قورتش میده و کامل میجوید و ما میخندیدیم و اونم میخندید....
25 فروردین - 15:06 :
چند روزه میگه "گوجه" "ناهی : ناهید" امروزم اُتا : اتاق
26 فروردین - پیپ : سیب میوه ای که خیلی دوس داره...
27 فروردین - 17:30 :
اَبز یا اَبچ : اسب طاها : همون طاها بعدش میخندید میگفت: طاهّا، هّاهّا...
همون روز 20:14 :
میخواد به چیزی دست بزنه... من: نمیشه مامان... امانتِ... اون: امانَ...
و 22:32 :
داره شلوارش رو درمیاره. بازی کرده و شلوارش سوراخ شده، انگشتش رو میکنه تو سوراخ که من ببینم. من: عیب نداره، سوراخه، میبرم خونه میدوزم برات. امیرعلی : اوراخ نه!!
28 فروردین - حدودای 17 :
واسه اولین بار امیرعلی تو دستشویی جیش کرد... تو خونۀ مامان بزرگ...
29 فروردین - 19:38 :
دیگ های مامان رو از کابینت درآورده و آورده تو پذیرایی و داره باهاشون بازی میکنه، یهو سرش رو کرد بین دیگ ها و داد زد : آباجی... آباجی...
من: آباجیت کجاست مامان؟
مامانم: آباجیش تو راهه....
31 فروردین - 17 :
شلوارش رو داره درمیاره.... من: جیش کردی مامان؟ امیرعلی: جیش نَعَکَم.
19:20 :
برای اولین بار میخواست خودش بلوزش رو تنش کنه و منم کمکش میکردم، اول دستاش رو رد کرد و بعد میخواست سرش رو رد کنه که سرش تو یقه گیر کرد، کلی خندیدم و اونم میخندید و میدوید تو خونه، صورتش عین دخترای کلاس اولی شده بود که مقنعه میپوشن و از اونور آستیناش پایین نرفته بود و انگار دستاش از گوشاش زده بود بیرون...
با همون حالت رفت دوچرخه سواری و من میخندیدم و اونم بیشتر ادا درمیاورد!!!
ازش فیلم گرفتم و لباسش رو درست کردم و وقتی بابایی اومد بهش نشون دادم و اونم کلی خندید...
دوچرخه اش گیر کرده هی میگه: گیر کَعد گیر کَعد...
باز یهویی میگه: آباجی.... آباجی....
1 اردیبهشت - 10:55 :
بردمش تو حموم، حوله اتو چیکار کردی مامان؟ امیرعلی : حولَ...
چند روزه وقتی بابا ازش میپرسه: آباجی میخوای یا داداشی؟ و انتظار داره که مثل همۀ بچه ها دومین کلمه رو بگه امیرعلی میگه: داداشی نه!!!!
هنوزم لباسا رو ورمیداره میریزه تو لباسشویی، حتی لباسای تمیز و اونایی که رو رخت آویزه...
هنوزم دوس داره یه ظرف رو بذاره تو روشویی و آب رو باز کنه... و به قول خودش: آببادی کنه.... (آب بازی)