امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

♥♥♥ امیرعلیِ مامان ♥♥♥

22- شیرین کاری

1393/3/20 21:15
نویسنده : مامانی
679 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همگی

خوبین؟ دماغاتون چاقه؟

امیرعلی خوبه خداروشکر...  و روز به روز شیطون تر میشه...

اول اینو بگم که خدا نخواست امیرعلی داداش دار یا آبجی دار بشه و ما اونو 1 خرداد از دست دادیم.

از خدا میخوام به حق این ماه عزیز امیرعلی رو همیشه برام سالم نگه داره...

بریم سراغ لغات جدید امیرعلی:

1 اردیبهشت    13:30

تا من وضو بگیرم و بیام، باز چادرمو سر کرده، من: چادرمو بده نماز بخونم. امیرعلی: چادُ نه!!!  من: بده بخونم برات چادر میدوزم  اون: چادُ؟؟؟شکلک های شباهنگShabahang

بعدش رفت سجده و سرش رو گذاشت رو مهر....

2 اردیبهشت  12:30 

کَری : کَره

5 اردیبهشت  12:40

داره با مامانم بادکنک بازی میکنه

رَت (رفت)...   دوباله رَت (دوباره رفت)...  رَت بالا (رفت بالا)....

6 اردیبهشت      19:40

خونۀ آبجیم بودیم و میخواست به کامپیوترشون دس بزنه منم اسباب بازی خودش که شکل لپ تاپه گرفتم طرفش و درش رو باز کردم و گفتم: بیا با لپ تاپ خودت بازی کن....  اونم دویید سمتش و درش رو بست و گفت: لب تاب نه.....  اَبازیه.... (اسباب بازیه)!!!

10 اردیبهشت    11:48

اُردَ : اردک

11 اردیبهشت      8:30

رو تخت دراز کشیدیم بخوابیم مثلا.....    باد...  بالا...  پاهین (پایین)...   صُب پِیر (صب بخیر).....

12 اردیبهشت       19:12

مادیک : ماژیک

14 اردیبهشت      22:23

قطال : قطار

15 اردیبهشت     00:01

بو!!!

19 اردیبهشت         19:29

پاچه : پارچه

21 اردیبهشت    14:22

خوشین : خورشید

24اردیبهشت    21:58

کُلا قِیزی : کلاه قرمزی

22:03

آت : آش

25 اردیبهشت     20:29

حَولا: حلوا

9 خرداد     12:49

گونا : گُناه

سَنین : سنگین

اَپ : اسب ( اینو چند روز پیش از این تاریخ گفت!!)

بازی....     کولا: کلاه      اون      این    اینجا     اونجا     اونا

10خرداد  11:30

سلما : سرما

11خرداد    14:56

داره آهنگی که امیرمحمد برا آقام امام زمان(عج) خونده رو گوش میده...

امیرعلی: خودا....  (خدا)... 

من: خدا....  الله...  (چون الله رو قبلا یاد گرفته) و با دست به آسمون اشاره میکنم و برا آسمون بوس میفرستم اونم سرش رو بالا میگیره و پنگالِ تو دستش رو میذاره رو لباش و با چنگالِ بوس میفرسته!!!!

12 خرداد      12:42

موقع ناهار....      گوت : گوشت      سیبی : سیب زمینی

19:34

انگشت میذاره رو صورتم  میپرسه: ای چیه؟  (این چیه؟)   من: خال     امیرعلی: خــــــــــال؟؟؟

13 خرداد

تسبیت: تسبیح

16 خرداد     14:05

شُت: شورت!!!!

23:33

قطال: قطار

17 خرداد    ساعت 1:30

کوچول : کوچولو

11:59

نَکَم : نمک

18 خرداد     10:34

دفتر نقاشیش رو آوردم و شروع کردیم به نقاشی.... از تو اسباب بازیاش اونایی که شکلدار بود رو آوردم و با مداد رنگی زرد تو دایره رو پر کردم و دایره رو نشونش دادم و دورش چند تا خط کشیدم و گفتم: خورشید...

حالا اونم هرچی رو براش میگرفتم و پر میکرد با هر رنگی که بود با دست اشاره میکرد و میگفت: خووشینّ!!!

20 خرداد    11:54

دبۀ قرمز رنگ ماست رو کرده تو کله اش!!!شکلک های شباهنگShabahang

من: اون بلوزت رو بیار تنت کنم (آخه بلوزش رو درآورده بودم تا کیک بخوره و کثیف نشه)

آوردش و داد دستم، من: اینُ از رو کله ات دربیار....

اون در رفت و گفت: نه!!!  کُلا قِیزی....  (کلاه قرمزی).....

+ این روزا بدجور شیطون شدی....

+ چند روز پیش که خونۀ مامان بودیم تو اتاق منو کلافه کرد و منم بیرونش کردم....  آبجیم گفت: اومده تو آشپزخونه و دستاش رو بلند کرده به آسمون و چند بار گفته: خودا....  خودا.....  (خدا)

+ مامانی... پسر گلم...  شرمنده که دیر به دیر آپ میکنم اینجا رو ،  سعی میکنم از این به بعد زود به زود آپ کنم با پستایِ کوتاه تر....

+ دوسِت دارم قد همۀ خوبی های دنیا....

قول میدم از این به بعد همۀ آتیش سوزوندنات رو تو وبت بنویسم...  هرچند نت مون قطع شده اما یاد داشت میکنم و به تاریخ همون روز برات میذارم فدات شم....

پسندها (1)

نظرات (0)