23- بع بعی و دوش و کتک :(
ساعت 13:10
خونۀ مامان بزرگیم و پای سفره نشستیم....
مامان بزرگ، خاله "ز" ، دخترخاله "ن" ، مامان و امیرعلی....
ناهار دیزی داریم..... امیرعلی یکی از سیب زمینی ها رو که پوستش کامل درنیومده ورمیداره و میذاره دهنش که بخوره....
خاله : مگه بع بعی هستی؟
امیرعلی : بَــــــــــــــــــــــــــــــــــع!!!
و همه: و خودش:
قبلش بردمش که بشورمش... نمیدونم چرا دیروز و امروز قلقلکی شده و وقتی میشورمش هی وول میخوره و غش غش میخنده!!!
به دوش اشاره میکنه و میگه: این چیه؟
من : دوش
امیرعلی (متفکر) : دوووووووووووووووووووت؟؟؟؟
لغات امروزش تا الان :
قِیتی: قیچی
دوت: دوش
تا یادم نرفته اینم بگم که امروز رفت تو حیاط و در رو از پشت بست و چون به هیچ کدوم از حرفا و درخواست ها و تهدیدا و .... گوش نکرد وقتی درو باز کرد کتک خورد!!!
آخه حیاط طبقۀ دومه و اگه بره طرف تراسا خطرناکه ولی دلیل کتک این بود که وقتی من داشتم حرص میخوردم و صداش میکردم و از نگرانی میمردم اون فقط:
ولی اول کمی گریه کرد و بعد از فقط یه دقیقه هیچی...
ولی وقتی رفت تو اتاق و ماشینش رو گرفت و من ماشین رو ازش گرفتم گریه کرد و رفت دست "ن" رو گرفت و میکشید که اون بیاد و ماشینش رو بهش بده!!!
21 خرداد 14:30
همۀ پای تلویزیون دراز کشیدیم و امیرعلی بغل منه و هی وول میخوره...
"ن" میره پتو میاره... امیرعلی بهش گیر میده که اونم بره زیرِ پتو.
ن : پتو میخوای؟ امیرعلی: پتو مای... پتو مای...
15:30
مامان بزرگ و خاله خوابن و "ن" هم دراز کشیده بخوابه... منم سعی میکنم امیرعلی رو بخوابونم که مزاحم اونا نشه... هرچی میخوام بغلش کنم هی میخواد در بره و وول میخوره... تا جایی که تو بغلم برعکس میشه و به شکم تو بغلم دراز میکشه... منم شروع میکنم به ماساژ دادن پشتش... چند ثانیه همون جور میمونه..... معلومه خوشش اومده... یهو دستش رو میاره پشت و به کمرش اشاره میکنه و میگه: اینجا...
من و "ن" غش میکنیم از خنده.....
19:40
من دارم پوشکش میکنم: آفریـــــــــــــــــــــــــــــن..... اون: آپلیــــــــــــــــــــــن....
20:40
تو آشپزخونه ایم... من: در یخچال رو باز نکن مامانی.... امیرعلی: باژ؟؟؟